جدول جو
جدول جو

معنی هم پرواز - جستجوی لغت در جدول جو

هم پرواز
(هََ پَرْ)
دو پرنده که همراه پرواز کنند:
گهی با دام و دد دمساز گشتی
گهی با باز هم پرواز گشتی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم پرداز
تصویر غم پرداز
غم پردازنده، زداینده و دورکنندۀ غم، غم کاه، غم زدا، برای مثال نه آن غم را زدل شایست راندن / نه غم پرداز را شایست خواندن (نظامی۲ - ۱۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَ)
هم طراز. برابر. هم سطح. یکسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به هم ترازو شود
لغت نامه دهخدا
(هََطِ / طَ)
برابر. هم سطح. هم باد. (یادداشتهای مؤلف) ، هم ردیف. هم مرتبه. هم رتبه
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
آنکه غم را بزداید. دورکننده غم. غم زدا. غمکاه. غمگسار:
ملک دانسته بود از رأی پرنور
که غم پرداز شیرین است شاپور.
نظامی.
نه آن غم را ز دل شایست راندن
نه غم پرداز را شایست خواندن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پردۀ او نوا همی ساز.
نظامی.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
سعدی.
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی.
سعدی.
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
سعدی.
، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
فردوسی.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن.
فردوسی.
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی.
فردوسی.
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
نظامی.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
نظامی.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
برابر، مساوی، معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو پرواز
تصویر آهو پرواز
سخت بشتاب دونده
فرهنگ لغت هوشیار
دو چیز که آوازشان هماهنگ باشد هم صدا، همزبان یک زبان هم سخن متفق القول متفق الکلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم پرداز
تصویر غم پرداز
آنکه غم را بزداید غم زدای غمکاه
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آواز
تصویر هم آواز
((هَ))
هم صدا، هم زبان، متفق القول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
((~. طِ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
معادل، نظیر، هم ارز، هم درجه، هم رتبه، هم سطح، هم شان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متفق القول، هم سخن، هم آهنگ، هم صدا، هم نوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد